زنده باد بهار

"" او خواهد آمد  ""




... ظهور منجي آغازي ديگر، تولدي دوباره و زنده شدن مجدد است. آغاز استقرار صلح و امنيت پايدار و زندگي واقعي است. آمدن او پايان ظلم، بداخلاقي، فقر و تبعيض و آغاز عدالت و عشق و همدلي است؛ او مي آيد تا دوران شكوفايي حقيقي انسان و نشاط و شادماني واقعي و پايدار آغاز شود.

مهدي موعود (عج) مي آيد تا بازدودن پرده هاي جهل، خرافه و تعصب و گشودن دروازه هاي علم و آگاهي، دنيايي سرشار از دانايي بر پا كند و زمينه مشاركت فعال و سازنده همگاني را در مديريت جهاني فراهم سازد.

او مي آيد تا مهرباني و اميد و آزادي و كرامت را به همه انسانها هديه كند،او می آید تا آدميان طعم دلپذير انسان بودن و شهد شيرين با انسان زيستن را تجربه كنند،تا "دست ها به گرمي در هم" و "قلب ها سرشار از عشق با هم" و "انديشه ها پاك و هماهنگ بر هم" ، در خدمت امنيت، رفاه و سعادت جامعه بشري درآيد و او مي آيد تا همه فرزندان سياه، سفيد، سرخ و زرد حضرت آدم (ع) را از پس يك تاريخ جدايي و فراق به خانه برگرداند و كامشان را به وصال جاودانه شيرين سازد.

ظهور منجي و مسيح و ياران صالح جهاني آنان نه از طريق جنگ و زور بلكه از مسير بيداري انديشه و توسعه مهر در همگان، آينده هميشه روشن بشر را با طلوع خورشيد پرفروغ و بي غروب آگاهي و آزادي رقم خواهد زد و در تن سرد و يخ زده جهان شور خواهد ريخت.

او بهار را به جان آدميت و جهان بشريت هديه خواهد كرد، او خود بهار است و با آمدنش به زمستانِ وجودِ بشرِ در " زنجير جهل، فقر و جنگ" پايان مي بخشد و فصل شكفتن و شكوه انسان را فرياد مي زند. اكنون مي توان رايحه خوش و نسيم روح انگيز بهار انسانها را حس كرد. بهاري كه در آغاز آن هستيم اختصاص به نژاد، قوم، ملت و منطقه خاصي ندارد و به زودي همه سرزمين ها را در آسيا، اروپا، افريقا و امريكا فرا خواهد گرفت.

او بهار همه عدالت طلبان، آزادي خواهان و پيروان انبياء الهي است. او بهار انسان است و خرمي دوران. بيائيم همه با هم در مسير آمدنش با همدلي و همكاري و ايجاد سازوكارهاي وحدت آفرين و آرامش بخش راه بگشائيم و از فيض وجودش جانهايِ تشنه بشريت را سيراب كنيم.
زنده باد بهار، زنده باد بهار و باز هم زنده باد بهار

دكتر احمدي نژاد در سخنراني اجلاس عمومي سازمان ملل - سال 1391

تعویق زمان مرگ آیت‌الله حائری با عنایت امام حسین(ع)

تعویق زمان مرگ آیت‌الله حائری يزدي با عنایت
حضرت اباعبدالله الحسین(ع)




مرحوم شریف رازی نقل می‌کند: آیت الله حائری یزدی، بنیانگذار حوزه علمیه قم دارای خصایص اخلاقی و انسانی و سجایای بسیاری بود، از خصوصیات بارز او شدت ارادتش به پیامبر و خاندانش، به ویژه سالار شهیدان حضرت سیدالشهدا(ع) بود که زبانزد خاص و عام بود.

این ارادت به گونه‌ای بود که مرحوم حاج شیخ ابراهیم صاحب الزمانی تبریزی که یکی از خوبان بود از سوی آن جناب دستور داشت، همه روزه پیش از آغاز درس فقه آن مرحوم، دقایقی ذکر مصیبت امام حسین(ع) را کند و آن‌گاه جناب حائری درس فقه خود را آغاز می‌کرد.

دهه محرم مجلس سوگواری داشت و روز عاشورا خود به نشان سوگ حسین(ع) گِل بر چهره و پیشانی می‌مالید و جلو دسته عزاداری علما حرکت می‌کرد.

از شدت ارادت او به کشتی نجات امت، امام حسین(ع) و دلیل آن پرسیدند که در پاسخ فرمود:
«من هر چه دارم از آن گرامی است» و آن‌گاه یکی از کرامت‌های آن حضرت در مورد خودش را به این صورت شرح داد:

هنگامی که در کربلا بودم، شبی در خواب دیدم که فردی به من گفت: «شیخ عبدالکریم! کارهایت را ردیف کن که تا سه روز دیگر از دنیا خواهی رفت»، از خواب بیدار شدم و غرق در حیرت گشتم، اما بدان توجه زیادی نکردم، شب سه شنبه بود که این خواب را دیدم، روز سه شنبه و چهارشنبه را به درس و بحث رفتم و کوشیدم خواب را فراموش کنم و روز پنج شنبه که تعطیل بود با برخی از دوستان به باغ معروف «سید جواد کلیدار» در کربلا رفتیم و پس از گردش و بحث علمی نهار خوردیم و به استراحت پرداختیم.

هنوز خوابم نبرده بود که به تدریج تب و لرز شدیدی به من دست داد و به سرعت شدت یافت و کار به جایی رسید که دوستان هر چه عبا و روانداز بود همه را روی من انداختند، اما باز هم می‌لرزیدم و آن‌گاه پس از ساعتی تب سوزانی همه وجودم را فرا گرفت و احساس کردم که حالم بسیار وخیم است و با مرگ فاصله‌ای ندارم. از دوستان خواستم که مرا هر چه زودتر به منزل برسانند و آنان نیز وسیله‌ای یافتند و مرا به خانه انتقال دادند و در منزل به حالت احتضار افتادم.

کم کم علائم و نشانه‌های مرگ از راه رسید و حواس ظاهری رو به خاموشی نهاد و تازه به یاد خواب سه شنبه افتادم، در آن حالت بحرانی بودم که دیدم دو نفر وارد اطاق شدند و در دو طرف من قرا گرفتند و ضمن نگاه به یکدیگر گفتند: «پایان زندگی اوست و باید او را قبض روح کرد».

من که مرگ را در برابر دیدگانم می‌دیدم با قلبی سوخته و پر اخلاص به سالار شهیدان توسل جسته و گفتم:
«سرورم! من از مرگ نمی‌هراسم اما از دست خالی و فراهم نکردن زاد و توشه آخرت، بسیار نگرانم، شما را به حرمت مادرت
فاطمه(س) شفاعت مرا بکن تا خدا مرگم را به تأخیر اندازد و من کار آخرت را بسازم و آن‌گاه بروم».


شگفتا که پس از این توجه قلبی دیدم، فردی وارد شد و به آن دو فرشته گفت: «سیدالشهدا(ع) می‌فرماید:
«شیخ، به ما توسل جسته و ما شفاعت او را نزد خدا نموده‌ایم و تقاضا کرده‌ایم که عمر او را طولانی سازد و خدا از سر مهر به ما اجابت فرموده است، او را رها کنید» و آن دو به نشانه اطاعت خضوع کردند و آن‌گاه هر سه با هم صعود کردند.

درست در آن لحظات احساس کردم که رو به بهبود بازگشتم، صدای گریه خاندانم را شنیدم و توجه یافتم که به سر و صورت می زنند، به طور آهسته خود را حرکت دادم و دیده گشودم، اما دریافتم که چشمانم بسته و بر صورتم پوشش کشیده‌اند، خواستم پایم را حرکت دهم که دیدم دو شصت پایم را نیز بسته‌اند، دستم را برای کنار زدن پوشش از صورتم به آرامی حرکت دادم که دیدم همه ساکت شدند و گفتند: «گریه نکنید حرکت دارد» و آرام شدند، پوشش از روی من برداشتند و چشمم را گشودند و پاهایم را باز کردند.

اشاره کردم که آب بیاورید و آب را به دهانم ریختند، کم کم از بستر مرگ برخاستم و نشستم و به تدریج بهبودی کامل خویش را یافتم و این به خاطر برکت و عنایت مولایم حسین(ع) بود.